شعر - دخترانم را
سالها پیش اتفاق افتاد
وقتی جهان هنوز زیبا بود
تو
خسته شدی رفتی، تمام پرندهها پریدند
بجز همین کرکس که پشت پنجره نشسته است
خسته شدی رفتی
حالا مانند رانده شدهای از کشور خود
از آغوشی به آغوش دیگر
پناهنده میشوم
آرام نمیگیرم، خوابم نمیبرد
از زندگی به مرگ
از مرگ به زندگی میغلتم
زندگی بعد از مرگ را میشود باور کرد
زندگی بعد از عشق را نه
زندگی بعد از تو را، نه
به دخترم بگو
پدرش عاشق بوده، مادرش عاشق بوده
جد و آبادش عاشق بوده
غلط میکند عاشق نباشد
به دخترم بگو برای عشق بجنگد
که از روزهای سخت چند فعل ماضی میماند
برای دوران پیری
سالی که ما عاشق شدیم
هر نگاه، هر لبخند، هر حرف
یک گناه بود، یک رابطهی نامشروع
و حرامزادگانی پدید میآمدند
که شما اسمش را میگذارید شعر
دخترانم را آرام ورق بزنید
#بهزاد_رحیمی