شعر - گروه خونی
از تو گذشتن
مثل عبور از طوفان است
نمیدانم چه چیزی به ساحل میرسد
اگر میخواهی رفتن را ببینی
به مزارع تنباکو برو
اگر میخواهی رفتن را ببینی
دریاچههای خشکیده را تماشا کن
من هرروز صبح
یک آتشفشان خاموش در آینه میبینم
که تنهاییاش را میسوزاند
ببین
گوزن تیرخورده را آوردهای سر میز شام
لااقل بر زخمهایش نمک نپاش
عشق همین است
عشق
یک جراحت است
یک خونریزی مرگبار
که فقط
گروه خونی یک نفر نجاتت میدهد
#بهزاد_رحیمی